آسمون

نمیدونستم میشه یه صحنه  بارها و بارها تو ذهن آدم تکرار بشه و هر دفعه حس کنی داره پر رنگ تر و پر رنگ تر میشه !!

هر دفعه برمیگردم و میبینمش  در حالیکه لبخند میزنه میاد پشت نرده ها !!

و منکه هنوز دارم گیجی چنین تجربه ای رو میگذرونم ، بهش لبخند میزنم!

پس اینه اون خانوم هر شبی من  !که میاد پیشم و منو از تنهایی درمیاره !!
نمیدونستم آدم میتونه انقدر لطیف باشه  !!
نمیدونستم میتونه انقدر لذت بخش باشه که کنار یکی که دوستش داری قدم بزنی !

قدم بزنی و هر وقت شونه هاش به بدنت میخوره حس کنی که بزرگ شدی !!انقدر بزرگ که ارزش اینو پیدا کردی که کسی بهت تکیه کنه !!
نمیدونستم میشه  انقدر دلبسته کسی شد !!
نمیدونم چند سال طول میکشه که یادم بره !

یادم بره اون لحظه ای که واسه آروم کردن من بازومو گرفته  بود و یواشکی  دستمو نوازش میکرد !
نمیدونم چقدر باید بگذره که چشمای بستشو فراموش کنم بعد بوسیدنش !!
چند روز یا چند سال باید بگذره که یادم بره وقتی با شیطنت  تو شکمم میزد  و میگفت که  خوشش میاد !!
هنوز جای بوسه رو بازوم مونده !!
میخواستم بنویسم که هنوز تو آتیش اون روزم ولی راستشو اگه بخواین هر ساعت داره بیشتر گر میگیرم !!
هر روز قلبم هزار بار پاره میشه !
هر شب مثل احمقا با هاش حرف میزنم و هر صبح انگار کنارم خوابیده !!
نمیدونم یه مرد باید به این چیزا اعتراف کنه یا نه !!

ولی من عاشقش شدم !!
واسه دومین بار عاشق شدم و واسه دومین بار مجبور شدم که عشقمو به خدا بسپارمش !
واسه دومین بار مجبورم که دوست داشتنمو اثبات کنم !!

واسه دومین بار !
باز حسیو تجربه کردم که بدتر از مردنه !
همش تغصیر خودمه !! چیزی رو میخوام که ظاهرا نباید بخوام!

این هم میگذره !!

آره !این هم میگذره !!

وقتی اولین بار دور بودن از عشقو تجربو کردم ،دو سال طول کشید !!

دو سال تا کمتر بهش فکر کنم !!

دو سال تا کمتر دنبالش بگردم !!

کسی که نه اسمشو میدونستم !نه صداشو شنیده بودم !! نه از نزدیک حسش کرده بودم !!

دو سال .. تا بتونم حس دلتنگیمو مهار کنم !!

اونم فقط وقتی که یکی تونست وارد قلعه سنگی من بشه !!

حالا با خودم فکر میکنم !! اگه قرار باشه این دفعه همه چیزو فراموش کنم .. چند سال طول میکشه ؟!

پنج سال ؟!! ده سال ؟!! اون موقع چند سالمه ؟!!

نه !!دیگه نمیتونم دوباره تجربه کنم !!

دیگه توان اینو ندارم شاهد رفتن یکی دیگه باشم!!

واسه همین دیگه کسی حق نداره وارد قلب من بشه !!!

ترجیح میدم  تنها باشم !


 


نوشته شده در دو شنبه 9 آبان 1390برچسب:هرگز یادم نمیره,از درون من !,ساعت 22:15 توسط del| |


Power By: LoxBlog.Com